داره بارون میباره ..

ساخت وبلاگ
نشونه ها روز به روز بیشتر میشن ... با دیدنشون قلبم میگیره،بغض دارم.یه کلیپ سه چهار دقیقه ای ،میتونه تا مدتى فکرتو مشغول کنه...سعى میکنم درس بگیرم و ازش بگذرم.دلم میخواست به بعضیا نشونش بدم.. اما بعضیا چه اهمیتى براى من دارن؟ کجاى زندگى من جا دارن؟ هیچ جایی ندارن.نیازى به ثابت کردن خودم به ادمهای بى وجود و بی ارزش ندارم.من فقط میخواستم خودمو به خودم ثابت کنم که کردم. تموم شده نیلوفر! تموم شده ... با خودت رو به رو شدى.با همه ى خودت رو به رو شدى.حالا خودتو بهتر از هر زمانى میشناسى.ببین... اینهمه درد کشیدن ارزشش رو داشت.ببین چقدر رشد کردى ...ببین چقدر تغییر کردى.. بینشت،جهان بینیت،کلا نگاهت چقدر به زندگى تغییر کرده...قلبت... قلبت چقدر مهربونتر شده؟ قشنگى های زندگى در انتظارته.شادى هاى بزرگ.صداى بارون.بیکرانِ نیلگون.جوونه هاى سبز.شکوفه هاى سفید.همه ش مال توئه... پر بگیر.تو اسمون نیلگون پرواز کن .. ۴ ۰ ۹۹/۱۲/۱۸ داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 18:16

امروز على و مامان اومدن دنبالم که باهم بریم هایپرمى برای خونه خرید کنیم.بعد چون ماشین بنزین نداشت قرار شد من و مامان بریم سریع خرید کنیم تا علی از پمپ بنزین برمیگرده بیایم بیرون.ماهم با سرعت تمام مشغول خرید و جابجایی وسایل داخل چرخ دستی بودیم تا یه وقت علی معطل ما نشه.مشغول چک کردن تاریخ یه وسیله ای بودم که حس کردم یه اقا پسر قد بلند و خوشتیپی به شدت منو زیر نظر داره.تقریبا کنارم ایستاده بود. سرمو بالا نیاوردم که نگاهش کنم همونجوری سربه زیر وسیله رو گذاشتم تو سبد و هلش دادم رفتم چند متر جلوتر.تو دلم گفتم کاش پسره رو نگاه میکردم ببینم چه شکلیه لاقل!برگشتم که ببینم مامانم کجا رفتم دیدم عه! اقا پسر مذکور علیه که پیش مامانم وایساده :))) غش کرده بودن از خنده و عکس العمل من.انقدر سر به زیر نباشم اخه! رفتم پیششون و گفتم اخ علی تو دلم گفتم این پسر خوشتیپ کیه منو اینجور زیر نظر داره :)) ولی سرمو بلند نکردم ببینمت :)) گفت هان که اینطور !!! پسر خوشتیپ اره؟؟ داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 18:16

امروز صبح دلم خواست صبونه املت با نون بربری داغ بخورم.املت مدل قهوه خونه ای تو تابه رویی با رب گوجه.دلتون نخواد رب گوجه مون هم طبیعیه :دى خلاصه تخم مرغ رو شکوندم و دیدم عه دو تا زرده داره :)) تا حالا با چنین صحنه ای رو به رو نشده بودم! خیلی واسم جالب بود :)) بعدش اماده شدم و برای بار شونزدهم رفتیم دفتر خدمات ارتباطی برای تغییر مالکیت سیمکارتم.سیمکارتم به نام مادرمه و الان حدود یه ماه یا بیشتره که من نمیتونم کارهای بانکیمو با گوشیم انجام بدم.چندین بار اقدام کردم و کلی وقت و هزینه م رفته برای این جابجایی اما انجام نشده و انتقال مالکیت ناموفق بوده.دلیلشم نمیدونم.دفتر میگه به ٧٠٠ زنگ بزنید ،٧٠٠ میگه که به دفتر مراجعه کنید مشکل از سیستم نیست.شونصد بار با پشتیبانى ایرانسل صحبت کردم بهم راهکار ندادن.اخرین پشتیبان بهم گفت که شما حساب اشتراک فعال دارید،باید اونو غیرفعال کنید تا بنامتون بشه.خلاصه پروسه خسته کننده ای شده.مامانم میگفت این سیمکارت رو بنداز دور یه خط جدید بگیر! اگر از اول اینکارو میکردی انقدر معطل نمیشدیم. نمیدونم چه اصراریه که اینو داشته باشم.البته دلیلم اینه که تمامِ اکانت هام با این شماره ست.تمام اداره ها و .. این شماره م رو دارن.حالا دوستا و اشناها بماند.شماها براتون چنین چیزی پیش نیومده؟  دومین چیز عجیبی که امروز دیدم یه سگ بود.یه سگ جلوی دفتر خدمات ارتباطی.با چشمایی که هرکدوم یه رنگ بود.یه چشم آبی براق و روشن.انقدر روشن که چشم رو میزد.یه چشم قهوه ای روشن.یاد یکى از شخصیت های سریال دارک افتادم.سریالی که پس از ماه ها هنوز تا اخر ندیدمش. اخرین هفته ى اسفند رو میگذرونیم.اسفندِ برفی.اسفند سرد و بارونى.شور و حالِ عید هنوز نیومده.نمیدونم دوباره کی اون حال و هوا داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 18:16